حرامم کن .....
شبیه گلوله ای / که در تپانچه جان داد .........
قبل از آنکه حرفی برای شلیک / داشته باشد...
من به بوی باروت ، بیشتر از عطر ِ فرانسویت احترام میگذارم ...
بی آنکه از حقیقت ... انتظار بروز داشته باشم ........
گرامافون را خاموش کن ... خدا مدت هاست نزدیکی ِ رگ ِ گردنت
خوابش برده ......................
همین که پلک میندی
من میمانم و تمام اتاق / برای تماشای تو
خیره می شوم / به نفس هایی که می کشی
و برای اولین بار / از نظم خوشم می آید
همین که پلک باز میکنی ... دوباره تمام مورچه ها
دست از / سری که بر تو گذاشته ام بر می دارند
تمام دراکولا ها میمیرند ... و من دوباره یادم می آید
لب هایت / به هر قافیه ای می نشیند .... وقتی که می خندی
ϰ-†нêmê§ |